نویسنده: کارل پی یرسون
مترجم: کامبیز گوتن



 

مقدّمه:


سخنرانی کارل پییرسون در انجمن ادبی و فلسفی نیوکاسِل Newcastle 19نوامبر، 1900) با این سؤال شروع می شود: چرا امپراتوری بریتانیا شکستهای این چنین فاحشی را در اوایل جنگ بوئر Boer War متحمّل شد؟ چه اشتباهی رخ داده بود، و چگونه این ملت می تواند از عهده بحرانهای شدیدتری در آینده برآید «وقتی ملّتی بزرگ با ملت بزرگ دیگری روبرو می گردد؟»(*) به گمان پییرسون، پاسخ این پرسش را با یاری گرفتن از علم داروینی می شد داد. باید توجه داشت که پییرسون (1936- 1857) صرفاً یک وطن پرست افراطی و گژاندیش نبود، بلکه یکی از برجسته ترین دانشمندان انگلستان به شمار می رفت، کسی که مقام استادی در رشته ی ریاضیّات عملی و علم مکانیک و سپس بهسازی نژاد انسانی eugenics را در یونیورسیتی کالج، لندن، بر عهده داشت، و نویسنده کتابی پرخواننده به نام گرامر علم Grammar of Science (1892) بود که از گفتارهای تدریسی او فراهم آمده بود.
از پایگاه علم دو پرسش است که می توانیم مطرح سازیم، یا، لازم است، که بپرسیم. نخست، نقش یک ملّت، از نقطه نظر علمی، چیست؟ از لحاظ تاریخ طبیعی، ارگانیزاسیون ملّی national organization چه نقشی را در جدال جهانی برای بقاء ایفاء می کند؟ و، دوم، بهترین روشهای علمی جهت آماده ساختن ملّت برای وظیفه دشوارش کدامها هستند؟
برای اینکه به سؤال دوم جواب قانع کننده ای بدهیم، ناچاریم بدانیم که پاسخ درست به سؤال اولی چیست. از همین رو سعی خواهیم کرد به صورت فشرده هایی کلی آنچه را که من آن را دیدگاه علمی یک ملت می دانم و رابطه بین ملل می خوانم بیان کنم... .
مایلم برای لحظه ای با من نگاهی به بشر بیندازیم که فرآورده طبیعت بوده، و تحت تأثیرات طبیعی محیط آن می باشد. خصوصیات والدین- محاسن، عیوب، توانایی های آنان، خلق و خوی شان، بیماری هایشان- همگی به همان نسبت به فرزندانشان منتقل می گردند، «آره بابا؛ ولی ما می دانیم که این چیزها ارثی است». متأسفم که اکثریت زیاد ملت نمی داند که ارث بردن یعنی چه، یا اکثر اموری که اکنون می گذرند مجاز نیستند که اتفاق اُفتند. علم ما از توارث در چند سال گذشته به حدّ چشمگیری گسترش پیدا کرده است؛ دیگر عامل مبهمی از برای تکامل نیست که بدان به گونه ابهام زایی توسّل جست. تأثیر شدید آن در خصوصیات بسیاری از موجودات زنده از لحاظ کمّی تعیین شده است، و ما دیگر در آنجایی نیستیم که حتی تا دهسال پیش ایستاده بودیم. شکل کلّه انسان، قد و قامتش، رنگ چشمش، خلق و خوی وی، طول عمرش، رنگ پوست اسبان و سگها، شکل گُرز خشخاش، خفاش، ستون مهره های سنجاقک، تمام اینها و بقیه چیزها همگی به امر توارث مربوط می شوند، و تقریباً به نحوی مشابه. به عبارت دیگر، اگر ما این فکر را بسط بدهیم که همگونه ها همانندی خود را می زایند، ما در می یابیم که قوانین واحدی احتمالاً بر قارچ و درخت جنگلی حکم می رانند؛ اینکه اصل توارث بی هیچ کاهشی در شدّت آن بر پایین ترین و بالاترین ارگانیسم های زنده حاکم است و بر ویژگیهایی جزیی و بسیار مهم آنها تأثیر می نهد... .
حال، اگر دریابیم که این قانون توارث همچو قانون ثقل امری اجتناب ناپذیر است، دیگر از کلنجار رفتن با آن دست می کشیم. این به آن معنی نیست که در مقابل جنس بد و خراب دست روی دست گذارده و وازده در می مانیم، بلکه آگاهانه می کوشیم که درصد آن را در جامعه خود و همچنین در دنیا تقلیل و تغییر دهیم... .
آنچه در مورد جنس بد و خراب گفتم به نظرم چنین می آید که در مورد نژادهای پست بشری صدق کند. مگر قرن ها و هزاران سال کافران و سیاه های نواحی وسیع آفریقا بی اینکه انسان سفید پوستی به میانشان راه یابد وضع اسفبارشان را تغییر دهد دوام نداشتند؟ با این همه کشمکش های داخلی توی آنها هرگز به تمدّنی که با تمدّن نژاد آریا قابل مقایسه باشد منجر نشد. آنها را آموزش داده و تربیت کنید و آن طور که دلتان می خواهد غذا بدهید، باورم نمی شود که در تغییر دادن جنسشان توفیقی حاصل نمایید. تاریخ به من یک راه را نشان می دهد، و تنها راه ممکن را، که در آن تمدّنی از نوع بالا به وجود آمده است، از طریق جدال نژاد با نژاد، و جان به سلامت بردن نژادی که چه از لحاظ جسمانی و چه از لحاظ فکری شایسته تر و بهتر باشد. اگر می خواهید بدانید که آیا نژادهای پایینتر انسان می توانند به نوع بالاتری تحول یابند، تنها طریق ممکنه این است که آنها را وانهید که در میان خودشان بجنگند، و حتی در چنین صورتی جدال برای بقا بین فرد با فرد، بین قبیله با قبیله، موجب آن ثمری نخواهد شد که گزینش جسمانی، منتج از آب و هوای ویژه، توفیق نژاد آریایی را به همراه داشته است. اگر انسان سفید پوست را با سیاه در تماس قرار دهید، چه بسا خود جریان گزینش طبیعی را که تکامل نوع بالاتر به آن وابسته است متوقّف گردانید... .
ممکن است تصور کنید که دارم از موضوع بحث منحرف می گردم، ولی من می خواهم به شما بگویم که گزینش طبیعی امری است کاملاً برحق. می خواهم امر گزینش را شما به صورتی ببینید که قانون توانمند توارث را سرچشمه پیشرفت می سازد، چیزی که از طریق رنج گنج را میسّر می سازد، و نتیجه خوب آن به مراتب بالاتر از درد و پلیدی است. حال، بگذارید تصور کنیم امکان دیگری هم وجود داشته باشد. تصور کنید می توانستیم انسان سفید پوست را از رفتن به سرزمینهایی که منابع کشاورزی و معدنی آنها تقریباً دست نخورده باقی مانده است باز داریم؛ در چنین صورتی برای وی هزار بار بهتر است که به آن سرزمینها نرود و مجبور نباشد که در کنار نژادی پست رحل اقامت افکند. انتخاب سالم این است که او برود و نژاد پست را از آن سرزمینها کاملاً بیرون براند. و این درست همان کاری است که انسان سفید پوست در آمریکای شمالی انجام داده است. ما گاهی فروغی را که آن بخش از تاریخ بر تجارب اخیر فرد می افکند فراموش می کنیم. حدود 250 سال پیش مردی وجود داشت که در کشورمان علیه مالیات، بدون داشتن نماینده ای در مجلس، به مبارزه پرداخت؛ و مرد دیگری که به خاطر عقاید مذهبیش جور زندان را به خود هموار کرد. به عنوان مردان انگلیسی ما از هر دوی آنها احساس سرافرازی می کنیم، ولی گاهی فراموشمان می شود که آنها برای عصر خود کاپیتالیست های عمده ای بودند و شرکتهایی را در قاره ای دیگر تأسیس نمودند. خوب، اتفاقات زیادی در کشت زارهایی که به وجود آوردند رخ نمود، که اگر خودشان از آنها اطلاع نداشتند، لااقل زیردستان و جانشینانشان واقف بودند، امری که امروزه به نظرمان تکان دهنده می نمایند. ولی به جرأت می توانم بگویم هیچ انسان با تأمّلی نیست که اندیشناک باشد که ای کاش سفیدپوستان هرگز به امریکا نمی رفتند، و یا آرزومند باشد که سفیدپوستان و بومیان سرخپوست امروزه در کنار هم می زیستند آن گونه که سیاهپوست و سفید پوست در ایالات جنوبی زندگی می کند، یا کفّار سیاهپوست و اروپاییان در آفریقای جنوبی به سر می برند، و یا از این هم بدتر همچون اسپانیایی ها و بومیان امریکای جنوبی که خونشان با هم مخلوط شده است. تمدّن انسان سفیدپوست تمدّنی است که وابسته به کار کارگر سفیدپوست آزاد است، و وقتی آن عنصرِ توازن از میان رفت همچو تمدّن یونان و رُم متلاشی شده و فرو می ریزد. به جرأت می توانم بگویم که تنازع بقاء بین انسان سفیدپوست و سرخپوست، با وجود جزئیّات سهمگین و دردآوری که به همراه داشت، نتیجه خوبی با بار آورد که به مراتب از بدی موقّتی آن بالاتر بود. به جای انسان سرخپوست، که عملاً به اندیشه و کار جهان هیچ نفعی نمی رساند، ما اکنون ملت بزرگی را داریم که در انواع هنرها مهارت دارد، و قادر است، با تخیّل بُرنا و تازه، و انگیزه های پر شور و آزادش، برگنجینه تمدّن بشری بیافزاید. علیه این واقعیت شما فقط می توانید همدردی نوع رمانتیک را که کوپر Cooper و لانگ- فِلو Longfellow در رمانهای خودشان نشان داده اند ارائه دهید، و بعد خواهید دید که این امر چه وزن کمی دارد!... .
... جدال به معنای تحمّلِ درد است و رنج به جان خریدن، تا آن زمانی که تداوم دارد؛ ولی با چنین جدال و تحمّل رنجی بوده که انسان سفید پوست مراحل بالا را طی کرده و به حدّ تکامل کنونی رسیده است، با مبارزه کردن و تحمّل رنج بوده است که امروزه دیگر غارنشین نیست و با خوردن بیخه ها و تخم درختان سدّجوع نمی کند. این وابستگی پیشرفته و به بقاءِ نژاد لایق تر، هر چند ممکن است به نظر بعضی از شما سیاه و ظلمانی جلوه کند، به جدال برای بقاء جنبه هایی نجاتبخش می بخشد؛ بوته آتشینی است که از آن فلز پالایش یافته تری بیرون می آید. شما ممکن است آرزومند باشید که در آن شمشیر به گاوآهن شخم تبدیل شود، آرزومند روزی باشید که بازرگانان آمریکایی، آلمانی و انگلیسی دیگر در بازارهای جهان برای بدست آوردن مادّه خام و موادّ غذایی خود به رقابت نپردازند، وقتی انسان سفید پوست و سیاه خاک را بین خود تقسیم کرده و حاصل کشت خویش را بردارند. ولی، باور کنید، چنانچه آن روز فرا رسد، نوع بشر دیگر پیشرفتی نخواهد کرد؛ امکان وجود نخواهد داشت که بتوان از ازدیاد نسل نژاد پست تر جلوگیری کرد؛ قانون انعطاف پذیر توارث را گزینش طبیعی تحت کنترل و هدایت خود نخواهد داشت. انسان دچار فترت و رکورد خواهد شد؛ و اگر از تکثیر کردن باز نماند، دوباره فاجعه پیش خواهد آمد؛ قحطی و طاعون، چنانچه در شرق مشاهده می کنیم دامنگیر همگان خواهد شد، گزینش جسمانی جای جدال یک نژاد را با نژاد دیگر خواهد گرفت، و در این امر، همان طور که در هند و در چین می بینیم، کارآیی آن کمتر از طریق قدیمی خواهد بود... .
در این جا، به نظرم، به نکته ای برمی خوریم که دوّمین کارکرد علم در زندگی ملّی است. اولین آن به ما نشان می دهد که معنای زندگی ملّی چیست، و اینگونه چگونه ملّت ارگانیزم عظیمی است که تحت تأثیر نیروهای شگرف تحوّل قرار دارد، همانند هر نوع دیگری از زندگی دسته جمعی. در آن جا جدال نژاد علیه نژاد و جدال ملتی علیه ملت دیگر در جریان است. در روزگاران اولیه آن جدال، مبارزه ای کور و ناهشیارانه بین قبایل وحشی جریان داشت. امروزه، تا جایی که به انسان سفیدپوست متمدن مربوط می شود، این مبارزه هشیارانه تر صورت می گیرد، تلاش پی گیر ملت در آن است که خود را با محیط که دائم در حال تغییر است تطبیق دهد. ملّت باید پیش بینی کند که چگونه و در چه جایی مبارزه باید انجام پذیرد. ابقای وضع ملّی در گرو آمادگی برای مواجهه با شرایطی است که پیوسته عوض می شوند، حوایجی را که شرایط جدید پیش می آورند باید با فراست دریافت.
این دومین وظیفه مهم علم در ارتباط با زندگی ملّی می باشد. علم می باید به رشد قدرت فکری ما کمک کند، آنهم با پرورش ما در اتخاذ روشی درست و به کار گرفتن نیروهای مشاهده دقیق و احتیاط آمیز. علم می باید نه تنها رهبران بزرگ ملّی ما را درس دهد، بلکه کلّ مردم را، تا بتوان از عهده مشکلات محیط های جدید بر آمد... .
شاید بجا باشد نظرم را که تا به اینجا ارائه داده ام به طور خلاصه بیان کنم. از شما خواسته ام به ملّت به مثابه کلیّت سازمان یافته ای نگاه کنید که در جدال دائمی با ملل دیگر می باشد، چه به زور اسلحه، یا توسل به نیروی تجاری و روندهای اقتصادی. از شما خواسته ام به این جدال با دیده ای خوش بنگرید و یا لااقل آن را چندان بد نپندارید؛ چه آن در سراسر تاریخ جهان منبع پیشرفت آدمی بوده است. ولی اگر ملّتی بخواهد موضع خود را در این جدال قوی نگه دارد باید در هر سازمانی از فعالیت ملّی از مغزهای تربیت شده و کارآمد به طورکامل برخوردار باشد، چه در امر حکومت و چه در اداره یک کارخانه، و چنانچه امکان پذیر باشد، ذخیره ای از فکر و جسم که در مواقع بحرانهای ملّی بدانها متوسل گردد... .
ملاحظه می فرمایید که نظرم- که تصور می کنم بتوان آن را نظر علمی درباره ناسیون a nation یا یک ملت خواند- همان دیدی است که نسبت به یک کلیّت ارگانیزه دارم، که از لحاظ کارآیی داخلی موقعی در حد بالاست که تک تک اعضای آن از جنسهای خوب انتخاب شده باشند، و از لحاظ کارآیی در امورخارجه آنقدر توانمند باشد که عمدتاً بتواند از عهده جنگ با نژادهای دون به خوبی برآید، و با نژادهای برابر برای سلطه بر راههای تجاری و منابع مواد خام و تهیه غذا رقابت کرده و از جدال و تلاش دست برندارد... .

پی نوشت ها :

* Karl pearson: National Life from the Standpoint of Science (London: Adam and Charles Black: 1901), pp. 13-25, 34- 5, 41-4.

منبع: فرانکلین، لوفان باومر؛ (1389)، جریان های اصلی اندیشه غربی جلد دوم، کامبیز گوتن، تهران، انتشارات حکمت، چاپ دوم، 1389.